سیستم معادل سازی صعود قلل مرتفع:حمایت از کوهنوردی یا پائین آوردن شان قهرمانی

لینک و جدول ذیل اشاره دارد به مدالهائی که به صعود کنندگان قلل بالای 5000 متری تعلق می گیرد(البته صعود کنندگانی که مجوز شورای برون مرزی سازمان تربیت بدنی را داشته اند و نه همه صعود کنندگان) کوهنوردان بسیاری از این سیستم دفاع می کنند.

قلل بین ۸۵۰۰ تا ۸۸۴۸ متر : طلای جهان

قلل بین ۸۱۰۱ تا ۸۵۰۰ متر : نقره جهان

قلل بین ۷۹۰۱ تا ۸۱۰۰ متر: برنزجهان

قلل بین ۷۶۰۱ تا ۷۹۰۰ متر : طلای آسیا

قلل بین ۷۳۰۱ تا ۷۶۰۰ متر : نقره آسیا

قلل بین ۷۰۰۱ تا ۷۳۰۰ متر : برنز آسیا

قلل بین ۶۶۰۱ تا ۷۰۰۰ متر : نفر اول قهرمانی کشور

قلل بین ۶۱۰۱ تا ۶۶۰۰ متر : نفر دوم قهرمانی کشور

قلل بین ۵۵۰۱ تا ۶۱۰۰ متر : نفر سوم قهرمانی کشور

http://msfi.ir/archive/announcements-archive/3396-2013-03-13-14-01-19 

بر طبق این سیستم به کسی که موفق به صعود قله اورست شود-قله ای که هر ساله صدهانفر به کمک شرپاها و شرکتهای توریستی آنرا صعود می کنند و حتی پیر مرد 75 ساله و نابینا و بیمار ام اس نیز آنرا صعود نموده اند -مدال طلای جهانی تعلق می گیرد. وبه کسی که قله 7000 متری لنین را که کوهنوردی مبتدی و با چند تمرین بر روی قله دماوند نیز می تواند در شرائط هوائی خوب آنرا صعود کند مدال برنز آسیاو به کسی که قله 5۵۴۵ متری کالاپاتار را که یک کوهپیمای ساده هم قادر به صعودش می باشد صعود نماید مدال برنز کشوری تعلق می گیرد.

آیا این سیستم عادلانه است؟

آیا در ورزشهای دیگر هم چنین کشکی به افراد مدال می دهند؟

 بعنوان کسی که روزگاری کشتی گیر بوده و حال کوهنورد است و قله6000 و 7000 متری نیز صعود نموده می گویم که یک کشتی گیر برای کسب مقام سوم کشوری به تلاش و تجربه و تکنیک بسیار بیشتری از یک کوهنورد صعود کننده به اورست نیاز دارد.

تعلق مدال جهانی و آسیائی به کوهنوردانی که فعالیتهای آنها هیچ ارزش ویژه ای در سطح جهان و آسیا و حتی گاها" در سطح کوهنوردی داخلی ندارد ظلم و تبعیضی آشکار و پائین آوردن ارزش و شان قهرمانی است.

به نظر من مدال جهانی و آسیائی تنها برازنده کسانی است که موفق به کسب و یا کاندیدا شدن کلنگ طلائی جهانی و یا آسیائی شوند وگرنه عین بی عدالتی و ظلم به ورزشکاران سایر رشته هاست.

 ورزشکارانی که تمرینات شدید و طاقت فرسا و رقابتهای سنگین با نخبگان ورزشی کشور را پشت سر می گذارند و تازه وارد مبارزه با ورزشکاران تا بن دندان مسلح و حرفه ای آسیائی و یا جهانی می شوند تا شاید موفق به کسب مدالی گردند.

مایلم که مدافعان این سیستم ارزش گذاری استدلالهای خود را در اینخصوص بیان کنند.

نگاهی به مباحثه مجازی سهند عقدائی و رضا زارعی

یک دوست روزی به من گفت که همیشه در برخورد با دو گروه افراد محتاطانه عمل کن یکی افراد بد زبان و گستاخ و تندخو و دیگری افراد متظاهر به ادب و متانت. چرا که افراد یا نمی توانند خوددار باشند و هر آنچه در درون دارند را بصورت عریان بروز می دهند(گروه اول) و یا کمی خوددار تر و باهوش ترند و در پشت نقابی از خوشروئی و ادب خودرا پنهان می کنند(گروه دوم).

برخورد با گروه اول بسیار سهل و ساده تر از گروه دوم است. چرا که رو بازی می کنند و هر آنچه هستند را خود عیان می کنند اما با گروه دوم چه باید کرد ؟

از آن دوست پرسیدم و او گفت بهترین راه شناخت متظاهرین به ادب آن است که آنها در شرائطی که منافعشان به خطر می افتد و یا از کوره در می روند رصد کنیم.

این مطلب را به بهانه مباحثه رضا زارعی و سهند عقدائی در شبکه اجتماعی فیس بوک نگاشتم و بیش از این نمی نویسم .

 شمارا به خواندن بخشهائی از این مباحثه که سهند عقدائی برای من ایمیل نموده دعوت می کنم:

لینکهای ذیل را ببینید:

لینک ۱

لینک۲

لینک۳

لینک۴

و بطور ویژه خواندن بخش ذیل را توصیه می کنم تا بیشتر متوجه منظور من بشوید:

سایز بزرگتر تصویر فوق

و اینهم جمع بندی:
 
پی نوشت:
در اینخصوص وبلاگ کوهستان را هم ببینید

برگزاری مسابقه انتخابی تیم ملی به شیوه فدراسیون!!!!!!!!!!!

مطلب ذيل پيش از اين در کوه نيوز  منتشر شده است. و به موضوعي مي پردازد که شايد دغدغه بخش عمده کوهنوردي ما نباشد اما با ريشه يابي اين مشکل به معضل بزرگتري که آنهم ريشه در ضعف مديريت فعلي فدراسيون دارد مي رسيم که بخش عمده کوهنوردي ما را درگير نموده است:

در فدراسيون کوهنوردي ما چه خبر است؟

فدراسيوني که مديريت آن مدام در پي گسترش دامنه فعاليتهايش است و سازمانهاي مردم نهادي را که در اين عرصه به فعاليت مي پردازند را محدود مي کندچرا اينچنين در انجام وظائف بديهي خود ضعيف عمل مي کند. 

ادامه نوشته

جشنواره "عظیم" بیستون!!!

جشنواره سنگنوردی بیستون به پایان رسید جشنواره ای که با عدم حضور بسیاری از سنگنوردان کشور روبرو شد.

 این عدم حضور  یک پیام اصلی داشت و آن هم اعتراض به مدیریت فدراسیون کوهنوردی بود که با رفتار نامناسب خود فضای کوهنوردی کشور را بحرانی نموده و حتی محافظه کارترین کوهنوردان نیز نتوانسته اند با این فدراسیون تعامل سازنده و سالمی داشته باشند.

 مدیریتی که در ارتباط با گروهها و باشگاهها و انجمنهای کوهنوردی و غارنوردی بجای اینکه نقشی پدارنه و حامی برای خود قائل باشد خود را رقیب آنها می داند.

مدیریتی که بجای حمایت از همه قهرمانان به ظاهر چتر حمایتی و تبلیغاتی خود را تنها بر سر برخی از آنها قرار می دهد و با سوء استفاده از فعالیتهای آن قهرمانان و با چماق کردن موفقیتهای آنان به سرکوب افرادی می پردازد که بطور تام و تمام مطیع اوامر او نیستند.

یکی از نمونه های مدیریت فدراسیون را در جشنواره بیستون مشاهده کردم که برایم جالب و البته قابل پیش بینی بود و البته پیامی بود به اندک سنگنوردانی که خوشباورانه قصد تعامل با فدراسیون را داشته و در این جشنواره شرکت نمودند تقدیر از یک کوهنورد یعنی عظیم قیچی ساز بود(عظیم کوهنوردی قدرتمند است که درحال تکمیل پروژه ۸۰۰۰ متری هاست و می توان در جای خود از او تقدیر نمود)

 اما آیا جای تقدیر از عظیم جشنواره بیستون بود؟ و چرا فدراسیون از هیچ دیواره نورد و سنگنوردی تقدیر ننمود؟

 آیا کشور ما هیچ سنگنورد شاخصی نداشت که شایسته معرفی به میهمانان جشنواره را داشته باشد؟

پاسخ این پرسش "خیر" است.

 ما سنگنوردان جوان و پیشکسوت بزرگی داریم.

سنگنوردان پیشکسوتی که بخصوص در دهه ۶۰ کارهای بزرگی بر روی دیواره های کشور به انجام رساندند.

و نسل جدیدتر  آنان نیز سال جاری موفق به صعود برج بی نام ترانگو  شدند. صعودی که برخی از مربیان فرانسوی که سال ۸۶ در کشورمان حضور یافتند آنرا بالاتر از سطح دیواره نوردی ایران می دانستند و افقی۲۰ ساله را برای رسیدن به این هدف پیش بینی می کردند. 

اما چرا فدراسیون در این جشنواره دیواره نوردی از هیچ سنگنوردی تقدیر نکرد و هیچ اشاره ای به صعود ترانگو ننمود؟ 

 محتمل ترین پاسخ می تواند چنین باشد:

  • مدیریت فعلی فدراسیون کوهنوردی اعتقادی به توسعه و گسترش قعالیتهای فنی نداشته و تنها در پی گسترش صعودهای نمادین و با عناوین دهان پر کن چون قلل ۸۰۰۰ متری است.
  • برگزاری جشنواره بیستون نیز تنها از این لحاظ برای این مدیریت حائز اهمیت بود که دارای جنبه تبلیغاتی و اقتصادی بالائی بود.
  • عدم تقدیر از سنگنوردان شاخص نیز نوعی واکنش خصمانه به عدم حضور بسیاری از سنگنوردان برجسته کشور در این جشنواره بود.
  • مدیریت فعلی فدراسیون کوهنوردی در حال سوء استفاده از فعالیتهای عظیم قیچی ساز در جهت سرکوب مخالفان خویش است .
  • عدم تقدیر از تیم ترانگو نیز در پاسخ به عدم حضور ۱۰ تن از اعضاء این تیم در جشنواره بود.

 در انتها مطلب ذیل که توسط حمید امیری  از دیواره نوردان برجسته کرمانشاه و یکی از ۳ عضو تیم ترانگو که در جشنواره بیستون حضور یافته بود( ایشان تنها در مراسم افتتاحیه این جشنواره شرکت کرده بود) نگاشته شده است.

کامنت حمید امیری:

"واسه خودم جالب بود فدراسیون تو تبلیغاتش (شخص آقای شعاعی)اعلام کرده بود که از پیشکسوتان و قهرمانان کرمانشاهی تقدیر میشه آیا عظیم کرمانشاهیه؟ بدتر از همه اینکه یک نفر از صعود دیواره ترانگو حرفی نزد بالاخره لزلی مربی فرانسوی صبرش تموم شد و بعد از سلام واحوال پرسی اولین حرفش تبریک به ملت ایران و حضار بود واسه صعود ترانگو و از بچه هایی که تو تیم حضور داشتن دعوت کرد برن رو سن واقعا از صمیم قلب متاسفم واسه سیاست های غلطی که در پیش گرفتن"

پی نوشت:

برخی سایتها اشاره به تقدیر از اعضاء تیم ترانگو در جشنواره سنگنوردی بیستون نمودند درحالیکه همانطور که حمید امیری در کامنت خود اشاره نموده  این تقدیر نه از جانب مسئولین ایرانی جشنواره بلکه از جانب آقای "لزلی فوسکو" فرانسوی بوده که واقعا" جای تاسف دارد.

با وجود نقدهائی که بر فعالیتهای عظیم میشود عظیم قیچی ساز کوهنوردی شایسته احترام است و بر اساس شنیده هایم حتی خود عظیم قیچی ساز نیز از تقدیر از او در جشنواره سنگ نوردی و عدم تقدیر از سنگنوردان شگفت زده شده است.

جشنواره سنگنوردی بیستون زیر سایه تعلیق انجمن کوهنوردان

شوربختانه در روزگاری قرار گرفته ایم که باید آن را عصر مدیریت افراد کوچک نامید مدیرانی خودشیفته و کوته بین که هیچ کس جز خود و منافع کوچکشان را نمی بینند.

کوهنوردی ما نیز جزئی کوچک از جامعه ایست که این رویه نا سالم بر آن حکمفرماست و اینچنین شده است که مدیریت فعلی حاکم بر فدراسیون کوهنوردی یکی از ضعیف ترین و بد ترین دوران فدراسیون کوهنوردی ما را رقم زده است.

مدیریتی که بیشترین انشقاق و دودستگی را در جامعه کوهنوردی باعث شده و فضای دو قطبی کوهنوردی مستقل و دولتی را ایجاد نموده و فدراسیون کوهنوردی را به رقیبی بی رحم برای سازمانهای غیر دولتی و مردم نهاد کوهنوردی تبدیل نموده است.

در خصوص این شیوه مدیریت سخن بسیار است اما آخرین دستاوردی  این دوستان که احتمالا" شاهکار آنان نیز خواهد بود پی گیری مستمر برای صدور رای تعلیق دو سازمان مردم نهاد کوهنوردی و غارنوردی کشور بود.

فردا جشنواره سنگنوردی بیستون آغاز خواهد شد . جشنواره ای که پایه ریز و مبدع آن انجمن کوهنوردانی بود که حال به یمن تلاشهای مدیریت فدراسیون دچار تعلیق شده و مدیریت آن در اختیار فدراسیون کوهنوردی قرار گرفته است.

بدون شک مدیریت انجمن کوهنوردان تاکنون بدون ایراد نبوده و نقص هائی داشته است اما نکته بارز و برجسته این انجمن مردم نهاد بودن آن است بر خلاف فدراسیون کوهنوردی که باوجود منع قانونی (چه قوانین داخلی و چه بین المللی) هنوز زیر سایه سنگین دولت قرار دارد .

یکی از اقدامات و راهکارهائی که بسیاری از کوهنوردان برای اعتراض به تعلیق یک سازمان مردم نهاد توسط یک ارگان دولتی برگزیده اند عدم حضور در جشنواره ایست که روزگاری تعلق به جامعه مستقل کوهنوردی ما داشت و هدف آن رشد دیواره نوردی کشور و گسترش ارتباطات سنگنوردان ایرانی و سنگنوردان برجسته دنیا بود  و حال به ابزاری برای تبلیغات ارگانهای دولتی تبدیل شده است .

با توجه به صحبتهائی که با بسیاری از سنگنوردانی که نام آنها در لیست اعلامی فدراسیون برای شرکت در جشنواره بوده است داشته ام اکثر آنها در این جشنواره شرکت نخواهند کرد و از ۱۳ عضو تیم برج ترانگو نیز که خود نیز از اعضای آن هستم نیز ۱۰ تن در این جشنواره شرکت نخواهند کرد و این پیامیست رسا به مدیرت فدراسیون که قصدداشت افتخار صعود برج بی نام ترانگو را نیز به نام خود کند اما اعضاء این تیم نیک می دانند که فدراسیون کوهنوردی حتی وظائف ذاتی خود در دفاع از این تیم را نیز به انجام نرساند  و حامیان واقعی ما باشگاههای کوهنوردیمان انجمن کوهنوردان و شرکتهای تولید کننده لوازم کوهنوردی بودند.

اما امیدوارم پیام این عدم حضور سنگنوردان برجسته کشورمان در جشنواره بیستون به گوش افرادی برسد که جامعه کوهنوردی را به این ورطه انداخته اند.

 جشنواره ای که بدون شک همه سنگنوردان ایرانی دوست داشتند فضائی سالم بر کوهنوردی کشورمان حاکم بود و می توانستند در آن مشارکت نموده و باسنگنوردان خوب دنیا ارتباط برقرار کنند.

راهکاری برای ترویج کوهنوردی خلاقانه

سالیان گذشته فدراسون کوهنوردی به منظور برخورداری کوهنوردان تیمهای ملی اعزامی به قلل بالای ۷۰۰۰ متر از مزایای قهرمانی سیستمی را جهت ارزشگذاری صعود قلل مرتفع دنیا طراحی نمود(آئین نامه صعودهای برون مرزی)  تا بر اساس آن به کوهنوردان عضو این تیمها مزایایی چون ورزشهای مدال آور تعلق گیرد.

 این سیستم بدین شکل طراحی شده است که بر اساس ارتفاع قلل به فرد صعود کننده ای که دارای مجوز شورای برون مرزی است مدال تعلق می گیرد(از طلای جهان برای قله اورست تا برنز آسیا برای قله های بین ۷۰۰۰ تا ۷۵۰۰ متر)

در سالیان اخیر ثابت شد که بسیاری از کوهنوردان ایرانی قادر به صعود قلل بالای 7 و 8 هزار متری از مسیرهای نرمال هستند.اندک اندک بساط تیمهای به اصطلاح ملی برچیده شده باشگاهها و گروهها و هیاتها و حتی افراد بصورت انفرادی عازم این قلل می شوند.

امابا وجود صعودهای بسیار به قلل بالای ۷۰۰۰ فدراسیون کوهنوردی تنها به برخی از این صعودها مجوز شورای برون مرزی می دهد و این عین تبعیض و بی عدالتی است  چرا که بعنوان مثال دو کوهنورد یکی با مجوز و دیگری بدون مجوز در یک برنامه موفق به صعود قله ای ۸۰۰۰ متری می شوند که به یکی مدال طلای جهانی تعلق می گیرد  و به دیگری هیچ. این ایرادی است که تاکنون هیچکدام از طرفداران سیستم شورای برون مرزی بدان پاسخی شایسته و قانع کننده نداده اند.

در اینخصوص نقدجناب رامین شجاعی در وبلاگ داستان کوه را بخوانید.

(نفدی بر آیین نامه صعودهای برون مرزی -1)

(نفدی بر آیین نامه صعودهای برون مرزی -2)

نمی توان انکار نمود که پشتیبانی فدراسیون کوهنوردی از یک تیم در قالب اعطای مجوز شورای برون مرزی(اگر به روش صحیح طراحی شود) علاوه بر امکان برخورداری اعضای آن تیم از مزایای قهرمانی روند جذب اسپانسر را نیز برای آنان تسهیل می کند لذا این مجوز ارزش بالائی دارد که باید از آن به نحو احسن استفاده کرد. 

اما سیستم مجوز شورای برون مرزی فعلی (ارزشگذاری صعودها بر اساس ارتفاع) نه تنها هیچ فایده ای برای کوهنوردی ما ندارد بلکه به سم مهلکی بدل شده که هر گونه انگیزه را برای فعالیتهای خلاقانه و نو در بین کوهنوردان از بین می برد.چرا که تنها بر اساس کمیت و ارتفاع طراحی شده و نه کیفیت.و شاید بدین دلیل است که کوهنوردی ما سالهاست در دایره بسته ای گرفتار شده که برون رفت از آن بدین زودی ها متصور نیست.

راهکار پیشنهادی :

مجوز شورای برون مرزی تنها به صعودهای از مسیر جدید و یا تکنیکال و دارای ارزش جهانی تعلق گیرد .

بدین شکل هم از تعداد متقاضیان مجوز کم می شود و هم صعودهای نو و تکنیکی ترویج می شود و هم با عدم اعطای مجوز به صعودهای معمولی بحث کوهنورد دولتی و مستقل و  بی عدالتی ناشی از اعطای این مجوز به عده ای خاص نیز تا حدودی جمع می شود.

 

سخنی با همه تخریبگران تیم ترانگو

وبلاگ کلاغها اخیرا" نوشته ای از جناب عزیز حبیبی را که در وبلاگ شخصی خود(بیواک) در خصوص ترانگو مطلبی نگاشته است را باز نشر داده است

 ایشان در در ابتدای نوشته شان چنین آورده اند که:

"سه کوهنورد اسلوونیایی برای هوا خوری و استفاده از تعطیلات تابستانی تصمیم می گیرند که به پاکستان - برج های ترانگو سفر کنند . "

به این بهانه کامنتی را برای این عزیز نگاشته ام که تصمیم گرفتم آنرا بعنوان یک پست در وبلاگم نیز بیاورم.

جناب عزیز حبیبی عزیز
هر چه دل تنگت می خواهد از ترانگو بنویس کسی جلودار شما نیست.
بهرحال یکی از برکات برنامه ترانگو این بود که افرادی چون شما نیز توانستند مجالی برای دیده شدن بیابند و وبلاگ محبوب "کلاغها" شوند و چپ و راست پستهایشان در یک وبلاگ پربازدید لینک داده شود.
من خود بعنوان کسی که برای اجرای این برنامه رنج کشیده ام و از جان مایه گذاشته ام و عضو کوچکی از این تیم بوده ام تا ابد به این صعود افتخار می کنم و برایم مهم نیست که موجوداتی حقیر که خود هیچ تلاشی برای کوهنوردی کشور ننموده اند و تنها به مردارخواری پرداخته اند تا بر تعداد بازدیدکنندگان وبلاگشان بیافزایند چه بگویند.
همیشه شاد و پیروز و محور توجه باشید.

اما سخنی با افرادی که از این صعود خشمگینند و کمر به تخریب تیم ترانگو بسته اند:

دوستان عزیز و گرامی از چه ناراحتید؟ ما که یک سال از زندگیمان زدیم و با هزینه شخصی یکی از برجسته ترین صعودهای تاریخ کوهنوردی کشورمان را انجام دادیم و در انتها رئیس فدراسیون کوهنوردی کمترین ارزشی را برای صعودمان قائل نشد . مدالی به ما تعلق نگرفت . سکه و زمین و سهمیه دانشگاه و سایر امتیازاتی که برای بسیاری از صعودهای بی کیفیت ۷ و ۸ هزار متری (که بسیاری از آنها نیز سرشار از ابهام و ادعاهای دروغین صعود نیز بودند) به کوهنوردان نورچشمی تعلق گرفت نیز نصیب ما نشد.

صعودهای تکراری کوهنوردانی معمولی را که با اتکا به هزینه های ده ها میلیونی اسپانسرهای دولتی و با  همراهی و شرپاهای قدرتمند نپالی انجام می گیرد را حماسه می خوانید و صعود ترانگو را هوا خوری.

بهرحال ما با وجود عدم بهره برداری از سکه ها و مدال و ... از این صعود شادمانیم و به خود می بالیم چون با این صعود توانستیم خودباوری را به جامعه کوهنوردی فنی و خلاقانه کشورمان بازگردانیم

و جلوی ترکتازی مشتی بی هنر را که تنها به اتکای منابع مالی دولتی در فضای کوهنوردی جامعه جولان می دهند را بگیریم.

پی نوشت:

در برخی کامنتهائی که در این وبلاگ درج شده(عمومی یا خصوصی) از من بخاطر توهین به صعودهای ۷ و۸ هزار متری گلایه شده درصورتی که در مطلب من بهیچوجه به این امر عمومیت داده نشده و تنها به نوع بی کیفیت آنها اشاره کرده ام  وگرنه من خود به ارزش بسیاری از این صعودها و سختی ها و مرارتهای آن واقفم چرا که من بیش از آنکه یک سنگنورد باشم کوهنوردم و تجربه صعود بالای ۷۰۰۰ را نیز دارم.

جشنواره سنگنوردی بیستون-91 هم چون89؟

قرار است که اواخر مهرماه سال جاری جشنواره سنگنوردی بیستون برگزار گردد. گویا خاطره خوش مدیران دولتی از آن جشنواره هنوز به دهان آنها شیرینی می کند و قصد دارند اینبار جشنواره ای باشکوهتر و با جلال و جبروت بیشتری برگزار کنند اما آیا این جشنواره برای کوهنوردی ما نیز دستاوردی خواهد داشت ؟ و برنده اصلی در این بازی چه کسی است؟

سابقه برگزاری جشنواره اول بیستون نشان می دهد که این جشنواره بهانه ای خواهد بود برای دریافت بودجه هایی کلان دولتی توسط مسئولین مربوطه و تبلیغی برای مدیران .در خوشبینانه ترین حالت می توان گفت پیشرفت دیواره نوردی کشور دغدغه دست چندم این دوستان است.

در جشنواره پیشین مشاهده کردیم که چگونه فدراسیون کوهنوردی انجمن کوهنوردان را که خود بانی اصلی این جشنواره بود به حاشیه راند و حال هم بر حسب قضا و قدر در آستانه برگزاری این رویداد درب انجمن کوهنوردان هم تخته شده و مجال برای ترکتازی آقایان باز است.

و شاید در نظر این مدیران ارجمند ما کوهنوردان هم سیاهی لشگرهائی هستیم برای گرم کردن این بزم.

در انتها تحلیلی که بعد از شرکت در جشنواره سال ۱۳۸۹ در اینخصوص نگاشتم و در وبلاگ قبلی ام منتشر شد را مشاهده فرمائید همه چیز روشن گفته شده است:

دیروز جشنواره سنگنوردی بیستون به پایان رسید و کوهنوردان ایرانی و خارجی نیز از بیستون خداحافظی کرده و هر یک به دیاری مراجعت کردند.

جشنواره بیستون فرصت خوبی بود برای ارتباط و تبادل اطلاعات بین سنگنوردان ایرانی و خارجی, فرصتی که به خوبی از آن استفاده نشد جشنواره ای که حاشیه هایش پر رنگتر از متن آن بود .

مطابق روال ی که در 5 سال گذشته بر جامعه حاکم شده این جشنواره محلی بود برای انجام کارهای تبلیغاتی مدیران دولتی ,مدیرانی که انگار هیچ هنری جز  اتلاف منابع ملی(مادی و معنوی) این جامعه ندارند مدیرانی که  نگاهشان به چنین رویدادهایی تنها فرصتی است برای جذب بودجه های کلان به سازمانشان و همچنین کسب ارتقاء شغلی از طریق بزرگنمائی فعالیتهای خود و همکارانشان.

آنچه فراموش می شود چیزی است که باید هدف اصلی این جشنواره ها باشد.

سنگنوردان خارجی و داخلی تنها برای بزک کردن مراسم ها و گزارشات تلویزیونی و جرائدشان مورد استفاده قرار می گیرند و اصلا" مهم نیست که آنها با چه کمیت و کیفیتی کار می کنند . خروجی فعالیتهای آنها چه بوده است .در مراسم افتتاحیه کوهنوردان خارجی برای آراستن مراسم و استفاده از جاذبه تبلیغاتی آنها در خصوص جهانی بودن جشنواره معرفی شده و به روی سن آورده می شوند. اما از معرفی سنگنوردان ایرانی خبری نیست(شاید چون جاذبه تبلیغاتی بالائی ندارند) .

حین اجرای جشنواره نیز سنگنوردان خارجی در حصار امنیتی پیچیده ای قرار می گیرند تا آنچه قبل از ورود آنها در خصوص امنیتی بودن فضای ایران به آنها گفته شده بود برایشان ثابت شود. ارتباط ایرانیان و خارجیان قطع می شود و هر گروه در فضائی مجزا قرنطینه می شوند. با قطع ارتباط بین سنگنوردان خارجی و ایرانی هدف ذاتی این جشنواره به کنار گذارده می شود اما اهداف مدیران دولتی به شدت پی گیری می شود.

مراسم اختتامیه سرد و بی روح برگزار می گردد و با ارائه لوح تقدیر به مدیران دولتی (خرد و کلان) به پایان می رسد و سخنرانان نیز از هر چیزی سخن می گویند جز کوه و کوهنوردی و تنها نماینده کوهنوردان خارجی است که از کوه می گوید و از تلاش سنگنوردان.

جشنواره پایان یافت ,جشنواره ای که شاید اگر بشکل خود جوش و مردمی برگزار می شد و  غرق در بروکراسی بیمار دولتی نمی شد می توانست دستاوردهای بیشتری برای کوهنوردی ایران و همچنین ارائه چهره مناسبی از کشورمان در بین جهانیان داشته باشد.

امید که اینبار تحلیل فوق برای جشنواره ۱۳۹۱ بیستون مصداق نداشته باشد. 

هیمالیانوردی انتحاری

به بهانه حملات انتحاری(شهادت طلبانه) ایرانیان به قلل رفیع جهان.

 رینهولد مسنر:

 بدون خطر مرگ کوهنوردی دیگر کوهنوردی نیست ، ولی در کوهنوردی من دنبال مرگ نیستم ، دقیقا بر عکس من سعی در زنده ماندن دارم ، اما زنده ماندن بدون وجود خطر مرگ نیز بسیار آسان است . کوهنوردی هنر زنده ماندن در شرایط سخت است که شامل خطر مرگ هم می شود . بهترین کوهنورد کسی نیست که تلاش می کند تا یکی دوبار کارهای احمقانه بکند وسپس بمیرد . بلکه بهترین کوهنورد کسی است که سعی می کند بزرگترین کارها را انجام دهد و  زنده بماند


 با شنیدن واژه انتحار ناخودآگاه یاد افرادی در عراق و فلسطین و افغانستان و ... می افتیم که با کمربندی انفجاری وارد جمعی یا محلی شده و خودرا منفجر نموده تا بتوانند هم خود به بهشت وارد شده و هم دشمنانشان را به جهنم بفرستند. اما من نمی خواهم از این نوع انتحار بگویم میخواهم از ورود واژه انتحار به فضای کوهنوردی مان بگویم.

خوشبختانه و شاید هم بدبختانه چند سالی است که پای کوهنوردان ایرانی به قلل مرتفع دنیا باز شده و هرساله شاهد تلاش بسیاری از کوهنوردان ایرانی بر روی قلل7 و 8 هزار متری هستیم.

 کوهنوردان ایرانی تاکنون بسیاری از این قلل را صعود نموده اند هرچند هنوز نتوانسته اند کار شاخص و ویژه ای که توجه جهانیان را به خود جلب کند در این عرصه به انجام برسانند.

اما کوهنوردی ما در این عرصه چندان هم بدون دستاورد نبوده چراکه  در این مدت کوتاه سبک نوین "هیمالیانوردی انتحاری" را به جهانیان عرضه نموده است.

بر اساس این سبک کوهنورد تا سرحد مرگ برای دستیابی به قله تلاش می کند و برای رسیدن به این هدف مقدس جان شیرین او کمترین بهائی است که برای دست یازیدن به آن خواهد پرداخت.

 البته این سبک مخصوص کوهنوردان جسورتر است و برخی دیگر که از توان و جسارت کمتری برخوردارند(و البته قدری عاقل ترند) تا حد ممکن تلاش کرده و هرجا را که نیاز باشد قله اعلام نموده و راه بازگشت را در پیش میگیرند(در اینخصوص اینجا را ببینید)

اما چرا کوهنورد ایرانی دست به انتحار می زند؟

علل روحی و روانی

وقتی کوهنورد تمام آمال و آرزوهای خود را به صعود یک قله گره می زند و این هدف را چنان در ذهن خود بزرگ و برجسته می کند که شکست در دستیابی به آن برای او فاجعه تلقی شود و پیروزی در ان نیز تحولی بزرگ در زندگی او تلقی گردد به وضعیت خطرناکی میرسد که ممکن است دست به ریسکهای خطرناک و فاجعه باری بزند.

 شخصی که برای صعود یک قله فشار مالی و یا روحی بیش از حد ظرفیت خود متحمل می شود ناخودآگاه خود را وارد ورطه ای کرده است که ممکن است در شرائطی خاص برای دستیابی به قله ای که حال همه آمال و آرزوهای او شده و سعادت یا تیره روزی خود را بدان گره زده دست به ریسکی خطرناک و نابخردانه(که من آنرا انتحار می نامم) بزند.

علل فرهنگی

اصولا" در جامعه ما دیدگاه نتیجه گرا بر فرآیند گرا غالب است. افراد براساس نتایج عملکردشان قضاوت می شوند نه فرآیند و شیوه عملکردشان. اگر شما در یک برنامه کوهنوردی فاجعه بارترین اشتباهات را مرتکب شوید و بسیاری از قواعد و اصول کوهنوردی را زیرپا بگذارید اما موفق به صعود قله شوید در نگاه غالب جامعه ما صعود شما صعودی موفق تلقی می شود و اگر بدیهی ترین و عقلانی ترین اصول ایمنی را هم زیر پا بگذارید اما برنامه شما منجر به حادثه ای نگردد کسی شما را بازخواست نخواهد کرد.

کوهنوردی را که بخاطر حفظ جان خود و همنوردانش از صعود قله منصرف شده و راه بازگشت را درپیش می گیرد ترسو و محافظه کار می خوانیم و کسی را که جان خود و دیگران را برای صعود قله ای (که عدم صعودش مسلما" فاجعه نیست) به خطر می اندازد شجاع و دلیر می خوانیم .

حال از کوهنوردی که خود نیز در این جامعه رشد یافته و در پی جلب نظر افراد همین جامعه است چگونه باید انتظار داشت که در لحظات بحرانی تصمیمی عاقلانه و منطقی اتخاذ کند و دست به انتحار نزند؟

کمبود تجربه

بر اساس تجربه خودم و شنیده هایم از برخی افرادی که تجربه صعودهای بلند را دارند معتقدم که صعود بسیاری از قلل بالای 7 یا 8 هزار متری مخصوصا" از مسیرهای نرمال و توریستی(مسیرهایی که عمدتا" ایرانی ها آنهارا انتخاب می کنند) در شرائط آب و هوائی مساعد کار پیچیده و خیلی دشواری نیست و حتی بسیاری از کوهنوردان کم تجربه نیز که از قدرت بدنی بالا و همچنین قابلیت بدنی تطابق با ارتفاع خوبی برخوردار باشند می توانند در شرائطی مساعد موفق به صعود این قلل شوند. اما این قلل که در شرائط ایده آل به نظر ساده و دست یافتنی به نظر می رسند روی خشن و خطرناکی هم دارند که می توانند قوی ترین و باتجربه ترین کوهنوردان را نیز به کام مرگ بکشانند.

مهمترین فاکتوری که می تواند یک کوهنورد را از افتادن در ورطه هولناک و خشن این قلل نجات دهد تجربه است.

متاسفانه این روزها شاهد هجوم بسیاری از کوهنوردان جوان و کم تجربه البته پرشور و جویای نام به قلل 7 و 8 هزار متری هستیم. کوهنوردانی که تنها با تکیه بر قدرت و توان بدنی و همچنین انگیزه بالای خود عازم این قلل می شوند اما غافلند از اینکه در کوله بار خود خود اندوخته ای گرانبها به نام تجربه را که در لحظات بحرانی به داد آنها می رسد و آنان را از حملات انتحاری به قلل بازمی دارد را به اندازه کافی در اختیار ندارند.

فضای هیمالیا زده جامعه کوهنوردی ما

درخصوص فضای هیمالیا زده جامعه کوهنوردی ما سخن بسیار است.

تا زمانیکه نخبگان کوهنوردی ما, باشگاهها, هیاتها , انجمن کوهنوردان و فدراسیون کوهنوردی ما برای صعودهای شاخص و فنی داخل کشور ارزشی قائل نیستند و برون مرزی بودن یک صعود(حال با هر کیفیتی) یک ارزش تلقی می شود و عمده اخبار و حواشی محیطهای کوهنوردی ما به صعودهای برون مرزی اختصاص یافته نباید انتظار حرکات معقول و منطقی از جوانانی داشت که در پی اثبات توانائی های خود هستند.

تا زمانی که مردم و مسئولین ما از کوهنوردانی معمولی به صرف اجرای یک برنامه بالای 7 یا 8 هزار متری همچون یک قهرمان استقبال می کنند  اما در عوض کوهنوردی توانمند را که صعودهای شاخص و فنی را داخل کشور اجرا می کنند وقعی نمی نهند و تا زمانی که برخی صاحب نامان کوهنوردی کشور کوههای ایران را تپه می خوانند باید منتظر حملات انتحاری کوهنوردان نا به قلل مرتفع دنیا باشیم و هرساله به سوگ کوهنوردانی نشست که قربانی ناآگاهی خود و جامعه شان شده اند.

پی نوشت:

 واژه انتحار به معنی خود را به کشتن دادن است اما در این مقاله جهت تاکید بیشتر به اعمال با ریسک بسیار بالا اطلاق شده است

شهوت شهرت و هیمالیا نوردی سرعتی

طی سالیان اخیرتب صعودهای برون مرزی در جامعه کوهنوردی ما حسابی داغ شده  و بسیاری از کوهنوردان که قصد اجرای فعالیتی شاخص را دارند و یا می خواهند نام و نشانی برای خود یا گروهشان کسب کنند چاره ای ندارند جز اینکه تسلیم جو غالب جامعه شده و قله ای 7 یا8 هزار متری را برای صعود برگزینند.

اما با فزونی گرفتن صعود قلل مرتفع هیمالیا و قراقروم و پامیر و ... توسط ایرانیان در سالهای اخیر، دیگر صعود قله ای 7 یا حتی 8 هزار متری از مسیرهای نرمال در جامعه کوهنوردی ایرانی بعنوان کاری خارق العاده و ويژه محسوب نمی شود و تنها از آن بعنوان یک فعالیت شاخص کوهنوردی یاد می شود و از طرفی صعود این قلل از مسیرهای بکر یا کمتر صعود شده و یا حتی صعود مسیرهای عادی برخی قلل دشوارنیز مستلزم صرف هزینه بالا و تشکیل تیمهای منسجم و قوی و همچنین جسارت و توان بالای کوهنوردی است که متاسفانه در فضای کوهنوردی فعلی ما هم خبری از آن نیست.همه این عوامل دست به دست هم داده تا برخی کوهنوردان دست به ابتکاری خطرناک زده و صعودهای قلل نسبتا" راحت7 یا 8 هزار متری از مسیرهای نرمال را به خیال خود ويژه و خاص و حتی در سطح جهانی!! جلوه دهند.

این ابتکار حذف و یا کوتاه کردن فرآیند هم هوائی و یا صعودهای به اصطلاح آلپی (و یا به تعبیر برخی دیگر "سرعتی")است که با الگو گیری ناقص و غلط از برخی صعودهای شاخص دنیای کوهنوردی توسط برخی به انجام می رسد.

نمونه هائی از این گونه فعالیتها را در سال جاری که متاسفانه برخی از آنها به حوادثی تلخ نیز منتهی شدند برمی شمارم.

1-  صعود تیم مشترک زنجان و برخی کوهنوردان آزاد به قله ماناسلو دربهار سال90:

به اذعان بسیاری از کارشناسان دلیل اصلی ارتفاع زدگی و ادم مغزی مرحوم میرشکاری در این صعود عدم هم هوائی مناسب و سرعت و شتاب زیاد تیم در صعود به قله بود شتابی که بدون هیچ دلیل منطقی  و با کمترین توجه به وضعیت کلیه نفرات تیم در صعود اعمال شد و با تکمیل شدن این اشتباه با زنجیره ای دیگر از اشتباهات به مرگ جوانی منجر شد که اگر خود او هم قدری از دانش و مهارت صعودهای بلند برخوردار بود امروز زنده بود و فرصت داشت که برای صعودی ایمن برنامه ریزی کند.(اینجا را بخوانید)

2-      صعود قلل گاشربروم 1 و2-تیرماه90:

علی رغم اینکه این قلل مخصوصا" گاشربروم 2 بارها طی سالیان گذشته توسط ایرانیان صعود شده بودند تعدادی بالغ بر 10 نفر از کوهنوردان البته در تیمهای مجزای 2 تا 3 نفره به این قلل یورش بردند.که سه نفر از این کوهنوردان نیز تحت حمایت فدراسیون کوهنوردی اقدام به صعود این قلل نمودند.

رئیس فدراسیون کوهنوردی در مصاحبه ای که بعد از اجرای این صعودها انجام داد در پاسخ به پرسشی درخصوص دلیل حمایت این فدراسیون از صعودهای تکراری گاشربرومها به سرعتی و آلپی بودن این صعودها و اینکه از سطحی بالا و جهانی برخوردار بوده اند اشاره نمود و بدین شکل رئیس بزرگترین تشکیلات کوهنوردی ایران نیز سرعتی بودن و صعود بدون طی کردن مراحل هم هوائی را بعنوان معیاری برای جهانی شدن یک فعالیت کوهنوردی اعلام نمود. (اینجا را ببینید)

نکته تاسف بارتر نحوه اطلاع رسانی این صعود در سایتها و وبلاگها منتسب به این فدراسیون بود که با ذکر دقیق ساعت و ترتیب رسیدن این افراد به قله سعی در برجسته نمودن سرعت نفرات مورد تائید در صعود به قله نمود.

صعود گاشربرومها بجز حادثه سقوط و مرگ لیلا اسفندیاری حادثه منجربه فوتی نداشت اما شتاب زیاد نفرات در صعود منجر به ایجاد مشکل برای سه تن از کوهنوردان در مسیر صعود قله گاشربروم2 و بازگشت آنها به کمپهای پائینتر گردید که در صورت عدم تصمیم گیری به موقع این افراد در بازگشت می توانست منجر به حوادث ناگواری گردد

3-      تلاش اسماعیل اسماعیل زاده بر روی قله موزتاق آتا-تیرماه90:

دو سال پیش اسماعیل زاده از اعضای باشگاه کوهنوردی دماوند بهمراه تیم کوهنردی بسیج دانشجوئی که خود سرپرستی آن را بعهده داشت قله7546 متری موزتاق آتا را بدون طی کردن مراحل هم هوائی و در مدت 5 روز و بصورت آلپی صعود نمودند و در مصاحبه ای که پس از صعود این قله به انجام رساند از این صعود بعنوان رکوردی بی نظیر در عرصه کوهنوردی جهان نام برد.(اینجا را ببینید)در حالیکه قله موزتاق آتا از قلل توریستی و پر تردد دنیاست شاید تنها راه ويژه کردن این صعود و دادن عناوین عجیب و غریب به آن و در نتیجه راضی کردن فرماندهان محترم بسیج، صعود سرعتی این قله بود.

خوشبختانه این عمل غیر منطقی و صعود آلپی به ارتفاعی بالاتر از 7000 متر توسط افرادی که اکثر آنها اولین صعود بلند خود را تجربه می کردند منجر به حادثه جدی نشد هر چند که اگر حادثه خاصی هم پیش بیاید معمولا" در گزارشات کوهنوردی ما جائی ندارد و کمتر کسی از آن خبر دار می شود.

اما ماجرا به همینجا ختم نمی شود و اسماعیل زاده امسال برای کسب عنوان اولین زوج فاتح موزتاق آتا در جهان دوباره راهی این قله شده و با توجه به تجربه موفق قبلی اش بدون هم هوائی قبلی قصد صعود آلپی قله را می نماید اما در همواره بر یک پاشنه نچرخیده و پس از گذر از مرز هفت هزار متر علائم ارتفاع زدگی در او پدیدار شده و سر انجام به طرز معجزه آسائی  با کمک راهنمایان محلی و انتقال او به کمپهای پائین از مرگ نجات می یابد.

4-      صعود ذبیح الله حمیدی به قله لنین-تیرماه1390

قله لنین به ارتفاع 7134 مترنیز از قللی است که با وجود خطرناک بودن و کشته های زیاد این قله در بین ایرانیان به اشتباه  قله ای سهل و ساده معروف شده و بعنوان مقصد بسیاری از صعودهای توریستی  مطرح شده است.

شاید تنها عنوان صعود سرعتی به این قله می توانست آنرا خاص و برجسته نموده تا باشگاه کوهنوردی اسپیلت بتواند به صعود سرپرست خود بدان ببالد.(اینجا را ببینید)

از مشکلات و حوادث احتمالی پیش آمده در این صعود نیز اطلاعی در دست نیست.

سال جاری در صعود خود و همنوردانم به قله خانتنگری نیز مشاهده نمودم که بسیاری از کوهنوردان ایرانی حاضر در منطقه کمترین اطلاعی از لزوم هم هوائی مناسب در صعود به ارتفاع بلند ندارند و شاید اگر دشواری مسیر نبود آنها نیز علی رغم نداشتن تجربه در اینگونه صعودها قصد صعود سرعتی به این قله را می نمودند تا بتوانند در بین سایر ایرانی های حاضر در منطقه خاص تر و برجسته تر شوند.

اینها نمونه هایی بود از صعودهائی که به دلائل مختلف چون نداشتن دانش لازم و یا ثبت رکورد و یا شهرت طلبی به دو حادثه جدی انجامیده در حالیکه این شیوه صعود بطور بالقوه قابلیت این را داشت که تعداد کشته های کوهنوردی ما را در صعودهای برون مرزی به عددی دو رقمی برساند.

متاسفانه کوهنوردی ما راه اشتباه و کجی را در پیش گرفته.

فضای هیمالیا زده و شهوت شهرت و نام آوری در عرصه کوهنوردی آنچنان چشمها را نابینا و گوشها را ناشنوا نموده که کوهنوردان را از توجه به اصلی ترین و بدیهی ترین اصل صعودهای بلند که همانا هم هوائی مناسب است منحرف کرده و با تائید و تبلیغ این رویه توسط باشگاهها و فدراسیون و هیاتها، کوهنوردان ما را به راهی سوق می دهد که پایان غم انگیزی در انتظار شان است.

تفاوت تواضع و ذلت-نگاهی به دیدار دو رئیس

در پی درج خبر ملاقات آقای ثابتیان(رئیس انجمن کوهنوردان) و شعاعی (ریاست فدراسیون) در برخی سایتها مطلبی را تحت عنوان "سوگنامه ای برای انجمن کوهنوردان" نگاشتم  که موجب عصبانیت برخی حامیان فدراسیون قرار گرفت و کامنتهای توهین آمیز بسیاری برای من ارسال شد که اکثر آنها هم درج و پاسخ داده شد. همچنین وبلاگ کوه نوشت(متعلق به مسئول روابط عمومی فدراسیون) نیز در اقدامی جالب توجه بعد از درج این مطلب انتقادی من از آقایان شعاعی و ثابتیان با حذف وبلاگ "همطناب من" از لیست وبلاگها به روز شده نمونه ای دیگر از فرهنگ نقد پذیری این عزیزان را به نمایش گذاشت.

 وبلاگ طنز کوه هم مطلبی جذاب در اینخصوص نگاشت که قابل تامل و جذاب بود و کامنتی ذیل این مطلب درج شد که به نظر من حتی شفاف تر تر از مطلب من و آقای داوودی به این موضوع پرداخته است:

کامنت آقای عزیز اللهی:

یا شیخ

السلام و علیکم و . . .

از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که اگر این عکس را به تنهایی رویت کرده بودیم و این همه گزارشات شما و کوهنوشت و کلاغها را نخوانده بودیم بی گمان حدسمان بر این بود که اینجا یک بنگاه معاملات املاک است.

1- این چه دیداریست که میزبان با آن شکل بالا نشینی اش، بدیهی ترین اصل اخلاقی تربیتی را نمی داند! اگر من بودم آنقدر ادب داشتم که بیایم و بغل دست آقای ثابتیان بنشینم .

2- آقای ثابتیان هم بهتر است بعنوان رئیس انجمن کوهنوردان دو کلاس آداب عرف و قواعد دیپلماتیک را بگذراند و بداند در ملاقاتهای اینچنینی هر حرکت و فیگوری معنای خاص خود را دارد.

پائین تر نشستن در جایی " تواضع " و در جایی دیگر میتواند عین " ذلت " باشد!
همانطور برای آقای شعاعی بالاتر نشستن میتواند در جایی عین " اقتدار" و در جایی دیگر عین " غرور و تکبر " باشد !!

حالا " موارد مختلف و موضوعات مرتبط " پیشکش تان !!


پاسخ طنز کوه

و سلام ما بر شما
اتفاقا برادر عزیزالهی ذکر این نکته در این پست و تاکید بر آن همین دلالت را داشت.
راسیتش ما خودمان اداری هستیم و سالیانی نیز هستیم در چنین ملاقاتهایی رسم بر این است که میزبان از پشت میز خود بلند می شود و در کنار میهمان می نشیند خصوصا اگر به نوعی از نظر مقام و منزلت هم سطح باشند که دیگر واجب است اینکار مگر اینکه شخص ارباب رجوع باشد و برای کار کوتاهی مثل گرفتن امضایی آمده باشد.

قله پرستی و صعودهای دروغین

عطش صعود به قله ها به هر قیمتی و "قله پرستی" از بیماریهای خطرناکی است که در بین کوهنوردان شایع است از نظر بیماران "قله پرست" فعالیت کوهنوردی آنها تنها در صورتی دارای ارزش است که بتوانند بر قله پای بگذارند با کمال تاسف  این بیماری در بین کوهنوردان ما بسیار شایع شده است و اگر برای درمان آن چاره ای اندیشیده نشود در آینده ای نه چندان دور باید برای مرگ این بیمار (فرهنگ کوهنوردیمان) سوگواری کنیم.

هدفم از نگارش این مطلب بررسی روانشناختی  و یا جامعه شناختی این رفتار نابهنجار در بین کوهنوردانمان نیست بلکه در اینجا تنها می خواهم به یکی از عواقب این نوع نگرش بپردازم.

هرساله تعداد قابل توجهی از کوهنوردان کشورمان بر روی قلل 7 یا 8 هزار متری تلاش می کنند درحالیکه بسیاری از آنها به بیماری" قله پرستی" دچار شده اند اینان تنها خودرا از لحاظ جسمی و روحی برای فتح قله آماده کرده و هیچگونه آمادگی ذهنی و روانی برای مواجهه با شکست و عدم دستیابی به قله ندارند چنین افرادی درصورت شکست در صعود به قله به شدت در معرض وسوسه دروغگوئی و تمارض به صعود قله قرار می گیرند خصلت زشتی که با کمال شرمندگی قبح و زشتی آن در جامعه ما از بین رفته است.

با توجه به اینکه در ورزش کوهنوردی برخلاف سایر ورزشها هیچ خبرنگار یا تماشاچی بر عملکرد کوهنوردان نظاره نمی کند و حتی گاهی اوقات شرائط نیز اجازه ثبت لحظات صعود را به خود کوهنوردان نیز نمی دهد کوهنوردان به شدت برای دروغگوئی و بزرگنمائی وسوسه می شوند و هر چه از لحاظ فرهنگی و اجتماعی در سطح پائینتری قرار گرفته باشند بیشتر در معرض این وسوسه ها قرار می گیرند این وسوسه ها تنها محدود به شخص کوهنورد نیست  و اطرافیان و پشتیبانان آنها نیز که منافعشان به نوعی با موفقیت  آنها گره خورده است نیز در معرض آن هستند.

سالهاست که نشانه های زیادی را از صعودهای دروغین کوهنوردان کشورمان بخصوص در صعودهای برون مرزی مشاهده می کردم تیمهای زیادی را دیدم که تا نزدیکیهای قله (50 یا 100 یا 200 متری) پیش می رفتند و بعد از ثبت یک عکس مبهم و یا حتی بدون ثبت عکس یا فیلمی باز می گشتند و ادعای صعود می کردند.

اما امسال مورد جدید و پیشرفته تری را مشاهده کردم که با توجه به اینکه خود در جریان کامل آن قرار دارم برایتان نقل می کنم:

بعد از صعود تیم 8 نفره ما در مردادماه سال جاری به قله خانتنگری و هنگام بازگشت به کمپ اصلی تعدادی از ;کوهنوردان ایرانی را در کمپ 1 قله مشاهده کردم که بعد از تلاش تا ارتفاع 6۰00 متری(قله چاپایف) منتظر هوای مساعد جهت تلاش نهائیشان بودند در حالیکه براساس اطلاعات هواشناسی و درپیش بودن جبهه هوائی نامناسب شانس زیادی برای صعود قله نداشته و بدین خاطر تعدای از آنها وضعیت روحی نامناسب و نگران کننده ای داشتند. در بین این کوهنوردان 4 نفر از ادامه صعود منصرف شده و بعد از ما عازم کمپ اصلی شده و بهمراه ما از کمپ اصلی نیز بازگشته و به ایران بازگشتند.

پس از بازگشت به ایران و در هنگام جستجو در اینترنت با کمال تعجب با خبر صعود یکی از این 4 نفر از زبان رئیس هیات کوهنوردی استان مازندران مواجه شدم این مسئول محترم با یکی از خبرگزاریهای رسمی مصاحبه کرده و صعود قله خانتنگری را به هم استانی قهرمانشان تبریک گفته بودند. البته این احتمال وجود دارد که این ادعا از جانب کوهنورد مزبور نبوده باشد و مسئول محترم اهداف خاص خودش را از این مصاحبه داشته باشد ولی بهر حال سکوت ایشان در برابر این خبر نیز به منزله تائید آن است.

در اینجا لینک و تصویر خبر مذکور را مشاهده فرمائید:

 لینک۱- لینک ۲ - لینک ۳ - لینک۴

درحالیکه در عرصه کوهنوردی پیشرفت جدی ای نداشته و حتی عقبگرد نیز داشته ایم اما با کمال تاسف به نظر می رسد در دروغگوئی پیشرفت چشمگیری داشته ایم چرا که اگر در گذشته از 100 یا 200 متری قله بازمی گشتیم و ادعای صعود می کردیم حالا این عدد را به رکورد حدود 1000 متری رسانده ایم. تا 6000 متر صعود کرده و ادعا می کنیم که قله 7010 متری را صعود کرده ایم.

سخنم را با  بخشی از یک مصاحبه با رینهولد مسنر کوهنورد افسانه ای و اولین فاتح 14 قله 8000 متری به پایان می رسانم :

پرسش:شما معنی شکست را می دانید,چگونه شخص می تواند خود را از عواقب یک صعود که به شکست منتهی می شود رها کند؟شخص از این شکست چه یاد می گیرد؟

پاسخ:یک کوهنورد هوشیار هیچگاه شکست نمی خورد. شما از شکست است که درس می گیرید نه از پیروزی. برای رسیدن به آگاهی کامل خیلی مهم است که محدودیتهای شخصی خود را بشناسیم و اینها تنها با تجربه حاصل می شود. من کوهنوردی هستم که بیش از هر کس دیگری در صعود به 8000 متری ها شکست خوردم. من قلل 8000 متری را 18 بار صعود کردم زیرا به صعود علاقمند بودم نه رکورد.من اگر شکست نمی خوردم(همانطور که در دائولاگیری,ماکالو و لوتسه شکست خوردم) به سکون و رخوت می رسیدم. من ثابت کردم که می توانم خود را درگیر یک چالش بزرگ کنم همچنین می دانم چه زمانی باید از ادامه صعود منصرف شده و راه بازگشت را در پیش بگیرم.

تفاوت ما و رینهولد مسنر

ادامه نوشته

انقلاب مدیریتی در فدراسیون کوهنوردی و سازمان تربیت بدنی

مدیران بسته به توانائیها و اختیاراتشان راهکارهای متفاوتی در برخورد با مشکلات و آسیبهای مجموعه تحت مدیریتشان می اندیشند.

رویکرد پیشبینانه:

در این رویکرد کلیه عواملی که ممکن است به بروز خطا در سیستم منجر شوند شناسائی شده و تاحد ممکن این عوامل حذف می شوند . مثلا" عامل خطای انسانی از عواملی است که احتمال بروز مشکل در سیستم را بالا می برد. مکانیزه کردن امور از جمله راهکارهای پیشبینانه حذف عامل خطای انسانی است.

رویکرد پیشگیرانه:

در این رویکرد نوع خاصی از مشکلات شناسائی شده و راهکارهایی اندیشیده می شود که قبل از ایجاد مشکل عامل آن رفع شود مانند تعویض قطعات ماشین آلات قبل از پایان عمر مفید آنها.

رویکرد واکنشی:

در این رویکرد مشکل ایجاد می شود و بعد راهکاری برای رفع مشکل اندیشیده می شود بعنوان مثال قطعه ای از یک ماشین دچار شکست شده و با توقف عملکرد آن قطعه جدید جایگزین آن شده و یا همان قطعه تعمیر و اصلاح می شود.

شاید بگوئید حالا اینها چه ربطی به کوهنوردی دارد. عجله نکنید ربطش را هم اشاره خواهم کرد.

اخیرا" مدیران محترم سازمان تربیت بدنی و پیروان آنها در فدراسیون کوهنوردی راهکار جدیدی را برای اجتناب از ایجاد مشکل در سیستم تحت مدیریتشان ابداع کرده اند و آنهم رویکرد حذف است.

در این نوع رویکرد جدید که خاص عقب مانده ترین رده مدیران است هر جا که احتمال خطا و مشکلی را بدهیم کلا" شرائط ایجاد مشکل را ریشه کن می کنیم مثلا" در یک کارخانه اگر احتمال می دهیم برای یک ماشین مشکلی پیش بیاید آن ماشین را از مدار حذف کرده و قید تولیداتش را می زنیم.

یک مثال کوهنوردی بزنم مثلا" اگر ما احتمال می دهیم برگزاری کلاسهای آموزشی کوهنوردی در زمستان همراه با خطراتی باشد کلا" برگزاری هر نوع کلاس آموزشی  را در زمستان ممنوع می کنیم و اگر در فصول غیر زمستان هم مشکلی در برگزاری کلاسها پیش آمد بخشنامه جدیدی صادر می کنیم و برگزاری کلاسها را در مثلا" بهار هم ممنوع می کنیم.

البته این راهکارها همین تازگیها هم به ذهن این مدیران نرسیده و نمونه های مشابهش را هم قبلا" شاهد بوده ایم مثلا" عدم تمدید مجوز ریشه دارترین باشگاه کوهنوردی کشور بخاطر حادثه ای که برای تعدادی از اعضائش رخ داده و یا سرکوب کردن و بایکوت کردن تیمهای مستقل هیمالیانوردی بخاطر حوادث رخ داده در برنامه های این تیمها و نمونه های بسیاری دیگر که در خوشبینانه ترین حالت دلیل آن تکیه زدن افراد کوچک و بر مناسبی است که جایگاه آنان نیست.

دارآباد بر دار

این بار نوبت دارآباد است,تخریبچی های طبیعت طعمه جدیدی یافته اند,گویا ماشین آلات راهسازیشان مدتی است بیکار مانده و حالا پروژه ای جدید یافته اند تا حد اقل یکی دو سالی مشغول باشند و لقمه نانی درآورند.

البته این اولین باری نیست که به سراغ دارآباد آمده اند, رقبای زمین خوار با هم مسابقه گذاشته اند, نیروهای نظامی پیروزمندانه ارتفاعات دارآباد را به تسخیر درآورده اند وجاده ها و سیم خاردارهای پیچ در پیچ و ساختمانهای نخراشیده شان تن نخیف دارآباد را زخمی کرده و عرصه را بر کوهنوردان و طبیعت دوستان تنگ کرده و نیروهای خود جوش مردمی نیز پناهگاه دارآباد را تخریب کرده اند. دامنه های شرقی مشرف به حاجی آباد نیز عمدتا" به تسخیر برادران نظامی دیگری درآمده تا جهت اهداف نظامی تفریحی!!!مورد استفاده قرار گیرند.

و حالا مانده خود دره اصلی که آنهم سهم برادران سازمان جنگلها و مراتع است تا پس از پروژه های موفقیت آمیزشان در احیای جنگلهای زاگرس و شمال البرز دارآباد را نیز به جنگلی انبوه تبدیل کنند.

چندی پیش که اواسط هفته برای کوهنوردی به دارآباد رفته بودم بعد از کافه فرامرز مشاهده کردم که سربازی وظیفه بر ورودی مسیر کوهنوردی نهاده اند و او هم طبق وظیفه از ورود کوهنوردان ممانعت به عمل می آورد. چرا که ورود به دارآباد فعلا" تنها در روزهای آخر هفته مجاز است و در صورت ورود به منطقه و اصابت سنگهای رها شده از زیر بیل مکانیکی و بلدوزر های سازمان جنگلها و مراتع به سر و کله مان خونمان پای خودمان است.

اصولا" آدم بد بینی نیستم اما فکر می کنم دارند محکمان می زنند که تا چه حد می توانند کنترلمان کنند. داخل شهرها که روش های کنترلی خوب جواب داده پس چرا حالا در کوهها اجرا نشود.

اگر این پروژه جواب داد کم کم بر مسیرهای کوهنوردی دیگر نیز دربی بگذارند و برای ورود مجوزهای ساعتی و روزانه صادر شود .

ما ایرانی ها هم که خوب با هر شرائطی کنار می آییم.

تخریبچی ها آسوده خاطر تخریب کنید که ما خوابیم

فرصت سوزی در حادثه نانگا پاربات

چندی پیش خبری در پایگاه خبری فدراسیون کوهنوردی منتشر شد مبنی بر اینکه فدراسیون کوهنوردی و صعودهای ورزشی در پاسخ به استعلام یک مرجع قضائی درخصوص صحت صعود تیم اعزامی باشگاه دماوند به قله نانگا پاربات تشکیل جلسه داده و اعلام نموده که این تیم به قله صعود نکرده و صعود آنها مردود است.(متن خبر در وبلاگ کوهنوشت)
 
درخصوص صلاحیت فدراسیونی که خود در این قضیه یک طرف دعواست بحث بسیار می توان کرد و در این رابطه بیانیه باشگاه دماوند در اینخصوص قابل توجه است.اما نکته جالب و در عین حال تاسف آور در این بین این است که موضوع اصلی این صعود که همانا حادثه منجر به مرگ مرحوم سامان نعمتی بود به فراموشی سپرده شده و صحنه گردانانی وارد این قضیه شده و موضوع را به سمت علائق و منافع حقیر خود کشانده اند کسانی که بعد از صعود قله نانگاپاربات توسط تیمی که کمترین اعتنائی به فدراسیون ننموده بود از اینکه افتخار این صعود بنام برخی افراد غیرخودی ثبت شده و این لقمه دندانگیر نصیب آنها نشده بود  بی تاب بودند و هدفی جز زیر سوال بردن اصالت این صعود نداشتند.

اما آنچه باید بعد از این صعود بدان پرداخته می شد حادثه مرگ یک انسان در این برنامه بود که علت آن ریشه در فرهنگی غلط در بین کوهنوردان ما داشت و آنهم  قله پرستی و عدم تشخیص این امر که گاهی نیز باید بر امیال و خواسته ها عنان زد و برای حفظ ایمنی خود و اعضاء تیم حتی از نزدیکی قله نیز بازگشت.

فرهنگ و دیدگاهی که به تراژدی هایی منجر شد که شاخص ترین آنها حادثه مرگ مرحوم محمد اوراز و سامان نعمتی بود. یکی دیگر از آسیبهای این بها دادن بیش از حد به صعود قله  که متاسفانه در سالیان اخیر نمونه هایی از آنرا در برنامه گاشربروم هیات استان تهران و یا برنامه نوشاق یک تیم از کوهنوردان آزاد مشاهده کردیم این بود که تیمها بعد از عدم موفقیت در صعود قله برای فرار از شرمساری عدم صعود و دستیابی به افتخار کاذب صعود متوسل به دروغگوئی می شدند که این نیز بسی فاجعه بار است.

حادثه مرگ سامان نعمتی علی رغم فاجعه بار بودن و تلخ بودنش می توانست فرصتی برای یک فرهنگ سازی بزرگ در جامعه کوهنوردی ما باشد. کوهنوردان ما باید به این حد از رشد و بالندگی برسند که شهامت پذیرش شکست و تشخیص نقطه بازگشت قبل از قله را داشته باشند.
به امید آن روز

بند یخچال را نجات دهیم


منطقه بند یخچال در شمال تهران از جمله مناطق منحصر به فردی است که هر ساله خیل عظیمی از کوهنوردان,سنگنوردان و حتی مردم عادی را به خود جذب می کند.تقریبا" تمامی کلاسهای عملی کوهنوردی اعم از سنگنوردی(مقدماتی,پیشرفته و مربیگری),غارنوردی, کوهپیمائی,امداد و نجات و ... در بند یخچال برگزار می گردد و درواقع بند یخچال مدرسه کوهنوردی تهران و حتی ایران است. مسیرهای متعدد سنگنوردی ی و بولدر و دیواره بند یخچال امکان هر نوع فعالیت جدی و تمرینی و آموزشی سنگنوردی را به علاقمندان می دهد.

اما براستی ما کوهنوردان برای حفاظت از بند یخچالی که این همه به ما خدمت نموده چه کرده ایم و بجز آلودگی و تخریب چه چیزی برای آن به ارمغان آورده ایم.

این روزها بند یخچال وضعیت اسفبار و نگران کننده ای داردو با ادامه این روند این منطقه به یک زباله دان متعفن تبدیل خواهد شد و با مرگ تدریجی خود ما را نیز از موهبت خود بی بهره خواهد نمود.

شکافهای بند یخچال مملو از انواع زباله ها و فضولات انسانی است که چهره زشت و شرم آوری به این منطقه داده است.

باید برای نجات بند یخچال کاری کرد. وضعیت نگران کننده است. باید این نگرش مصرف کنندگی صرف را در بین کوهنوردان تغییر داد. نگرشی که متاسفانه بر جامعه ما حاکم است.

از منابع طبیعی محدودمان تا جائی که می توانیم مصرف می کنیم و بمجرد اینکه آن منبع به پایان رسید و یا رو به نابودی رفت آنرا رها کرده و سراغ جائی و منبعی دیگر می رویم و براستی حکایت غمباریست حکایت طبیعت ایران ما.

به نظر بنده سازمانها,نهادها وباشگاههای کوهنوردی در کنار هزینه های گزافی که هر ساله صرف صعودهای برون مرزی ای می کنند که اکثر آنها هیچگونه دستاوردی برای کوهنوردی ما ندارد  سهمی را نیز به نجات این منطقه وامثال آن اختصاص دهند که در واقع این هزینه, هزینه نیست و سرمایه گذاری است که به تقویت زیربنای کوهنوردی ما کمک خواهد کرد.

در انتها پیشنهادات خود را که تنها پیشنهاد بنده نیست و آنها را از زبان برخی از دلسوزان کوهنوردی نیزشنیده ام بیان می کنم:

  1. فرهنگ سازی از طریق تبلیغات و اطلاع رسانی در سایتها و مجلات و ... و همچنین نصب تابلو هایی با مضامین از قبیل معرفی  و بیان اهمیت این منطقه و همچنین تشویق افراد به حفاظت از آن در منطقه بند یخچال.
  2. آماده سازی محلهائی برای جمع آوری زباله و انتقال آنها به پایین دست در دوره های زمانی مشخص.
  3. تاسیس حد اقل دو یا سه سرویس بهداشتی در موقعیتهای مختلف بند یخچال.
  4. دریافت عوارض از مربیان و آموزشگاههای برگزار کننده کلاسهای آموزشی جهت تامین بخشی از هزینه های حفاظت از منطقه.

متاسفانه وضعیتی که در بند یخچال مشاهده می گردد در مناطق پر رفت و آمد دیگر کوهنوردیمان مانند علم کوه نیز مشاهده می شود که باید در موعد مقتضی به آن نیز پرداخت.

فدراسیون کوهنوردی و روند نامناسب تربیت مربی

روزگاری نه چندان دور واژه مربی ارزش و اعتباری داشت و افرادی که عنوان مربی را یدک می کشیدند بعنوان کوهنوردانی با دانش و تجربه و توانمند شناخته می شدند.




اما این ارزش و اعتبار را مدارک اعطائی فدراسیون کوهنوردی به این افراد نمی داد بلکه خود این افراد بودند که به عنوان مربی ارزش می دادند.اعتبار این افراد ناشی از دانش بالا و مهارت و تجربه قابل توجه آنها و مهمتر از همه عشق وعلاقه و صداقتی بود که باعث می شد بدون کمترین چشمداشت مادی سخاوتمندانه دانش و تجربه خود را به تشنگان واقعی این علوم ارائه دهند و اگر مربی هم از این راه امرار معاش می کرد درآمد مادی هدف اول و آخر او نبود.


اما اکنون چه؟ اکنون شرائط کاملا" برعکس شده و هجوم کاسبکاران وشهرت طلبان بی مایه و کسانی که می خواهند با دریافت مدرک مربیگری برای خود ارزش و اعتباری کسب کنند منجر به این شده که نه تنها آنها به خواسته خود نرسند(که البته اهمیتی ندارد)بلکه دردناکتر اینکه تولید انبوه این باصطلاح مربیان باعث ایجاد خدشه بر جایگاه رفیع مربیگری شده و این جایگاه که اعتبار خود را در طی سالها و با تلاش و از خود گذشتگی بسیاری از دلسوزان این رشته بدست آورده رو به بی اعتبار شدن است.


در دوره های تربیت مربی سنگنوردی مشاهده کرده ام افرادی که حتی توان صعود یک مسیر ساده 5.8 یا 5.9 را ندارند و یا یک مسیر ساده را نمی توانند با رکاب صعود کنند موفق به کسب مدرک مربیگری درجه 3 سنگنوردی می شوند و وارد بازار کار و کسب درآمد از این راه می شوند.

افرادی را مشاهده کرده ام که تجربه سنگنوردیشان محدود به شرکت در دوره های کارآموزی و مربیگری بوده و تا حالا هیچ کار شاخص و یا حتی معمولی در زمینه سنگنوردی و دیواره نوردی انجام نداده اند اما حالا مربی اند و به تربیت !! شاگرد می پردازند البته بگذریم که بسیاری از این شاگردان هم که بدنبال کسب مدرک کارآموزی اند و می خواهند را ه همین اساتید را طی کرده و مربی شوند همین تیپ مربیان را می پسندند!


اما راستی چه باید کرد و از چه کسانی و یا نهادی باید انتظار داشت که این روند نامیمون را اصلاح کند؟


از مربیان ,هیاتهای کوهنوردی,فدراسیون کوهنوردی؟


آیا واقعا"اراده ای برای اصلاح این امر وجود دارد؟ شاید اصلا"اعتقادی به اینکه یک مربی مثلا"سنگنوردی باید خود نیز سنگنورد خوبی باشد وجود ندارد و یک مربی می تواند با ده بیست کیلو اضافه وزن نیز پای سنگ نشسته و از راه دور شاگردانش را کنترل کند و به آنها آموزش دهد و یا یک مربی کوهپیمائی کلاس خود را در زیر سایه سنگها و یا درختان برگزار کند و دو روزه مهارتهای اولیه کوهپیمائی را به آنها آموزش دهد و آنها هم دو سال دیگر بیایند و در دوره مربیگری شرکت کرده و مربی شوند و شاگرد تربیت کنند و این سیکل همچنان ادامه یابد.

روند برگزاری کلاسهای تربیت مربی فدراسیون کوهنوردی نشان می دهد که آنها بر این عقیده اند که نیازی نیست مربی کوهنوردی حتما" کوهنورد خوب و یا حتی متوسطی باشد .وقتی در دوره های مربیگری کوهپیمائی هیچ تستی از افراد گرفته نمی شود که آیا آنها قادر به صعود یک قله 4000 متری و یا حتی ساده تر هستند و یا در دوره های سنگنوردی افراد ملزم به مسیری با درجه بیش از 5.8 نیستند و قص عل هذا. چگونه باید انتظار داشت که مربیان خروجی از این دوره ها کوهنوردان خوبی نیز باشند.


این روند خطرناک و نادرست علاوه بر اینکه باعث افت سطح کیفی کوهنوردی ما می شود باعث ایجاد حوادث ناگواری در محیط کوهنوردی می شوند مربی نمایان بی تجربه بخاطر اعتماد به نفس کاذب ناشی از کسب این عناوین ,به اجرای برنامه های آموزشی و یا فنی می پردازند و بعلت نداشتن تجربه مکفی خطراتی را برای خود و همراهانشان ایجاد می کنند و همچنین با ایجاد خدشه یه این جایگاه بسیاری از افراد قابل و توانا عطای کسب مدرک مربیگری را به لقایش بخشیده و عرصه را برای بی مایگان باز نموده و جامعه کوهنوردی نیز از وجود آنها محروم می شود.


پیشنهاد من در انتقاداتم نهفته است و اصلی ترین پیشنهاد من اصلاح و تغییر روند موجود و توجه به معیار تجربه و مهارت در انتخاب مربیان است.

صعود فرهنگی و فرهنگ صعود

جمعه گذشته در حال صعود به قله آزادکوه متوجه شدم که گروهی وابسته به یک ارگان نظامی به قصد صعود قله و قراردادن نمادی بر روی قله در منطقه حضور یافته است.

زیرقله گروهی را مشاهده کردم که تعدادی از آنها لباس نظامی و تعدادی نیز لباسهای عادی به تن داشتند و بصورت پراکنده و نامنظم و در حالیکه ابزار و وسایلشان بسیار ابتدائی بود با سرعت به سمت پایین حرکت می کردند . حدس زدم که اینها همان گروه هستند.

نزدیکی قله پرچم بزرگی را روی قله مشاهده کردم, با رسیدن به قله از مشاهده پرچمی با میله ای حدودا" 5/3 متری و ضخیم که شعاری ایدئولوژیک بر روی آن نوشته شده بود حسابی تعجب کردم انگیزه این افراد که با مرارت زیاد چنین پرچم بزرگی را تا روی قله حمل کرده و در آنجا نصب کرده بودند برایم جالب بود یاد فیلمهای جنگی و قراردادن پرچم بر روی ارتفاعات تسخیر شده افتادم اما نه اینجا منطقه جنگی بود و نه فتحی انجام گرفته و ارتفاعی از دست دشمن آزاد شده بود تنها گروهی موفق به صعود قله شده بودند قله ای که شاید هر ساله صدها نفر به آن صعود می کنند .

به پایین کوه که برگشتم مشاهده کردم افراد تیم مزبور چادرهایشان را جمع کرده و به پایین حرکت کرده اند درحالیکه انبوهی از زباله را بجا گذاشته بودند(که البته با کمال تاسف این عمل ناپسند تنها منحصر به این گروه نبود ) برایم جالب بود اینان که با زحمت زیاد میله ای به آن بزرگی بهمراه مقدار زیادی سیمان و آب و ... را تا قله حمل کرده بودند چگونه نتوانسته اند زباله هایشان را که شاید به 10 کیلو گرم هم نرسد با خود به پایین برگردانند.

البته با تذکری که به یکی دو نفر از نفرات باقیمانده دادم مقداری از آن زباله ها را با خود به پایین برد. درحالیکه بخشی از کوله خودم هم مملو از زباله های تیمهای دیگر بود.

طی مسیر با تعدادی از افراد این گروه که برخی از آنها نیز دچار مشکلاتی جسمانی مثل زانو درد و سردرد و غیره شده بودند صحبت کردم و متوجه شدم که اکثر آنها با اصول اولیه کوهنوردی و طبیعت گردی آشنائی ندارند و دارای کمترین آگاهی نسبت به کوه و طبیعت می باشند و صحبتهایی که من در خصوص نحوه رفتار با طبیعت و مخصوصا" کوهستان با آنها می نمودم برایشان غریب و جدید بود.

آنها انگیزه اصلی خود را از این صعود یک کار فرهنگی و مناسبتی عنوان می کردند اما متاسفانه برداشتی که من و خیلی از کوهنوردان حاضر در منطقه از رفتار و شیوه عملکرد آنها داشتیم سراسر ضد فرهنگی و مخرب بود.

آیا مسئولین این ارگانها و سازمانها کمی به عواقب و نتایج فرستادن چنین گروههایی به محیطهای کوهنوردی اندیشیده اند . فرستادن یک گروه نا آگاه و غیر منسجم به یک قله بجزآسیب زدن به سلامتی خود این افراد و تخریب محیط زیست و همچنین آسیب به وجهه خود آن ارگان و سازمان مربوطه چه دستاوردی می تواند داشته باشد. افرادی که خود با اصول اولیه رفتار در طبیعت آشنائی ندارند چگونه می توانند کار فرهنگی کنند
شعار نویسی و نصب نمادهای ایدئولوژیکی که در جامعه در خصوص آنها اختلاف نظر وجود دارد در محیط کوهستان که باید همواره بدور از آلودگی و جار و جنجالهای محیطهای شهری باشد هیچگونه دستاوردی جز تخریب برای عوامل این تخریبها و طبیعت ندارد.